سواد عاطفی (emotional literacy) چیست؟

تعریف‌های متفاوتی از سواد عاطفی شده است. برخی سواد عاطفی را هم‌ معنی و یا زیرمجموعه‌ای از هوش هیجانی می‌دانند. تعریف علمی سواد عاطفی آن به این صورت است:

توانایی اندیشیدن، تشخیص دادن، اداره کردن، دریافتن و انتقال عواطف خود به‌طور مناسب

ما به‌وسیله‌ی سواد عاطفی درک می‌کنیم که این عوامل چگونه تفکر، اعمال و مناسبات ما را شکل می‌دهند.

سواد عاطفی بیشتر در حوزه‌های روانشناسی خانواده و مدیریت کاربرد دارد ولی در این مقاله می‌خواهیم تأثیر سواد عاطفی بر تدریس را بگوییم.

سواد عاطفی یک بخش جدا و برنامه‌ریزی‌شده در حوزه‌ی آموزش نیست. بلکه با تمام ارکان سیستم آموزشی، فرد و جامعه گره‌خورده است؛ و در هرلحظه به آن نیاز داریم تا درک درستی از موقعیت داشته باشیم.

چرا سواد عاطفی مهم است؟

در دنیای امروز انگار وقت برای عاطفه و فکر کردن در رابطه با احساسات نیست. گاهی اوقات از بروز احساسات می‌ترسیم و گاهی اوقات احساساتمان را به‌صورت غیرواقعی بروز می‌دهیم.

به این مثال دقت کنید:

مادر یک دانشجو به ‌تازگی فوت کرده است؛ و دانشجویان به احترام این دانشجو لباس مشکی پوشیده‌اند و برگه‌ ی تسلیت هم به دیوار کلاس زده‌اند (یعنی هر استادی وارد کلاس شود متوجه فوت مادر این دانشجو می‌شود)

استاد اول: بدون اینکه به حالت غیرعادی کلاس واکنش نشان دهد شروع به تدریس می‌کند.

استاد دوم: به ‌شدت تحت تأثیر شرایط قرار می‌گیرد و درس را به‌کلی تعطیل می‌کند.

به نظر شما کدام‌یک از این دو استاد سواد عاطفی داشتند؟ به نظر من هیچ‌کدام!

سواد عاطفی یعنی درک درستی از موقعیت داشته باشیم و واکنش عاطفی مناسبی نشان دهیم و اگر خیلی احساساتی و مهربان باشیم و یا خیلی سخت و خشن یعنی سواد عاطفی نداریم.

استاد اول حداقل باید خودش را کمی همراه کلاس می‌کرد و تسلیت می‌گفت و استاد دوم نباید اصل کلاس را به بهانه ‌ی فوت مادر یکی از شاگردان تعطیل می‌کرد.

ارسطو می‌گوید:

عصبانی شدن آسان است؛ همه می‌توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب ، آسان نیست!” 

ما باید قبول کنیم که عواطف و احساسات همان‌قدر که مهم هستند گمراه‌کننده هم هستند. حواس پنج‌گانه‌ی ما فقط طیف بسیار کمی از علائم و امواج محیط را دریافت می‌کنند و معمولاً با خطا همراه هستند. 

برای همه‌ی ما پیش‌آمده است که یک درخت در فاصله‌ی دوردست را انسان تصور کردیم، یا صدای گربه را با صدای کودک در حال گریه اشتباه گرفته‌ایم. حتی پس دریافت اطلاعات محیطی ممکن است تحلیل‌های غلطی روی آن داشته باشیم. 

نقش پیشینه‌های ذهنی در گمراهی عاطفی

گمراهی عاطفی در نقطه‌ی مقابل سواد عاطفی است. در مثال قبل پیشینه‌های ذهنی دو استاد تا حدودی قابل پیش‌بینی است شاید استاد اول با خودش فکر می‌کرده که این یک نقشه برای فرار از درس است و تصمیم گرفته کلاس را ادامه دهد و شاید استاد دوم در همان لحظه یاد فوت مادر خودش افتاده و نتوانسته خودش را کنترل کند و دستور تعطیلی کلاس را داده است.

سواد عاطفی و احساسات ناب و واقعیاگر در بروز احساسات افراط‌وتفریط نکنیم می‌توانیم احساسات ناب و واقعی از خودمان بروز دهیم. مخاطبان ما به‌راحتی متوجه بروز احساسات مصنوعی می‌شوند. خنده‌های مصنوعی، حرکت‌های انگیزشی مصنوعی و در کل ادا درآوردن نشانه‌ی نبود سواد عاطفی است.

 

چگونه سواد عاطفی را کسب کنیم؟

اگر در خانواده‌ی طبیعی تربیت‌شده باشیم، بزرگ شدن در خانواده‌ای سرشار از احساسات ناب انسانی و پر از عشق و محبت به افراد کمک می‌کند تا در آرامش کامل و به‌صورت ناخودآگاه به بلوغ عاطفی برسند. این افراد از سواد عاطفی بالایی برخوردار هستند و معمولاً ازدواج‌های موفقی دارند و در ارتباط برقرار کردن با سایرین مشکلی ندارند.

اما بزرگ شدن در خانواده‌ ی پرمحبت برای همه امکان‌پذیر نیست. پس دو مرحله‌ ی کسب سواد عاطفی را می‌گوییم   

اول شناخت احساسات و عواطف

ما باید احساسات و عواطف دیگران و خودمان را بشناسیم. برای شناخت عواطف خودمان می‌توانیم کارهای زیر را انجام دهیم

  • هر شب‌ کارهای خوب و بدمان را یادداشت کنیم و از آن‌ها درس بگیریم
  • از دیگران بخواهیم نظرشان را در رابطه با ما بگویند
  • از روانشناسان کمک بگیریم یا از تست‌های روانشناسی استفاده کنیم (مثلاً آزمون بررسی میزان عصبانیت مدرسان)
  • کتاب‌هایی در زمینه‌ی شناخت احساسات مطالعه کنید

اما برای شناخت عواطف دیگران یکی از راه‌ها تست کردن است؛ یعنی شما مقداری کنترل‌شده احساسات بروز دهید و منتظر پاسخ باشید. آدم‌ها واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهند؛ و فقط یک انسان با سواد عاطفی بالا می‌تواند درک و تحلیل درستی از رفتارها داشته باشد. البته برای شناخت شاگردانتان می‌توانید مقاله‌ی آیا نیاز است زندگی شخصی دانش آموزان باخبر باشیم را مطالعه کنید

دوم کاربرد این احساسات و عواطف

بعدازاین که عواطف و احساسات و تأثیرات آن‌ها را شناختیم باید از آن‌ها استفاده کنیم. از بروز احساسات پاک انسانی در کلاس نترسیم. می‌توانید از جملات زیر در کلاس استفاده کنید

  • من شمارا دوست دارم
  • از بودن در کنار شما لذت می‌برم
  • مدتی که از هم دور بودیم دلم برای شما تنگ‌شده بود
  • در این هوای خوب بودن در کنار آدم‌های خوبی مثل شما خیلی لذت‌بخش است
  • و ….

و علاوه بر این اصل همدلی را به‌عنوان اصل اساسی در تدریس در نظر بگیرید.

بروز احساسات به صورت هوشمندانه و همدلی راز موفقیت مدرسان آینده هستند

 

بسمالله الرحمن الرحيم

سلام دوستان

پیرشدن باعث نمی‌شود تفریح نکنید.

اما تفریح نکردن باعث می‌شود پیر شوید

بازي

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام

من نمي دونم چه اجباري هست كه بعضي ها بازي باخته و بي نتيجه اي رو بارها و بارها از نو شروع كنند.

بابا يك نيست بگه:

من جرّب المجرّب حلت به الندامه

 

با تو هستم                      

 

با تو هستم

                    غریبه آشنا

صدايت نيست تصويرت هم همين طور!


اما مهرت آنتن مي دهد اندازه آسمان.....

این روزها

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام دوستان

عجب شباهتی دارد:

حال و هوای این روزهای دبیرستان

 

به

 

روز قیامت

دل خواسته

 

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...

 

حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی

نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم

 

  

تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :

 

آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی خودِ تو جان جهانیگر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرارِ نهانی

همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای

تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی

تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی

در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی

و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی

و گلِ وصل بچینی ...

مولانا