فکرکنم همه شما بدونیدکه من امسال کلاس هفتم هستم ودرمدرسه ی فرهنگیان درس می خوانم امسال هم شکرخداامتحانات نوبت اول به خوبی و خوشی تمام شد و امروز که94/10/26 آخرین امتحان نوبت اول رادادیم که اولین آن امتحان علوم تجربی وآخرین آن امتحان مطالعات اجتماعی بود.

امیدوارم همه ی ماهم درامتحانات مدرسه ای وهم درامتحان الهی قبول شویم.

برنامه امتحانی من:

شنبه94/10/12 امتحان علوم تجربی

دوشنبه94/10/14 امتحان انگلیسی

سه شنبه94/1015 امتحان املای فارسی

چهارشنبه94/10/16 امتحان عربی

شنبه94/10/19 امتحان ریاضی،که مردیم از استرس ولی ریاضی آسان ترین همه بود

یکشنبه94/10/20 امتحان قرآن

دوشنبه94/10/21 امتحان انشاءفارسی

چهارشنبه94/1023 امتحان پیام های آسمان

شنبه94/10/26 امتحان مطالعات اجتماعی

وپایان خداحافظ

من بعد از چندین ماه دوباره اومدم به وبلاگم سری بزنم وامید وارم شما دوستان کمکم کنید تادوباره مطالب بهتر وجدید تری بنویسم.

دلیل سرنزدن به وبلاگ:1-این روز ها مشغول درس وامتحانات بودم 2-این روزها درمسافرت بودم مثل:مشهد(درماه مبارک رمضان) ازنا(خانه مادربزرگم)قم(خانه خالم)تهران(خانه دایی مجتبی)کرج(خانه خاله ودختر خاله) بله درواقع سرم شلوغ بود راستی درمشهد دعاگوی همه شمادوستان عزیز بودم...

سه شنبه 19 آذرماه ساعت 4:30دقیقه دختر عمه ام (ریحانه) به دنیا اومد . وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم و لحظه شماری می کردم  اونو ببینم تااینکه روز چهارشنبه ریحانه رو دیدم خیلی ریزه میزه اما بانمک ودوست داشتنی بود. بابام هم به شعر قبلی که در مورد فاطمه(خواهرم) محدثه(دخترعموم)وفاطمه وزهرا(دختر عمه هایم) می خواند یک بیت شعر برای ریحانه هم اضاف کرد.

فاطمه ها زرنگند /با تنبلی می جنگند

زهرا خانم عروسه/ وای که چقدر ملوسه

محدثه عزیزه /مثل پفک لذیذه

ریحانه هم شیرینه /الهی خیر ببینه

چهارشنبه 13 آذر در حال دویدن در مدرسه بودم که یکی از دانش آموزان با من برخورد کرد و به زمین افتادم . تا شب درد کمی داشتم اما فردای آن روز دیدم که ورم کرده و نمی توانم تکان دهم. رفتیم بیمارستان عکس گرفتیم و نشان متخصص ارتوپد دادیم گفت خونریزی اطراف استخوان است و کمتر از شکستگی نیست . خلاصه آن را گچ گرفت و گفت باید ده روز در گچ بماند.و امروز (26/9/92)آن را باز کردم.

خرم آباد

من و پسر خاله ام- عروسی دایی مصطفی

 کرج

دره تخت - ازنا

آبشار بیشه

2- یک ماه هر هفته خواهرم را جهت مداوا و ترمیم دندان ها به اهواز می بردیم.

3- خدا کمک کرد و توانستم چند روز ماه رمضان را در این هوای وحشتناک گرم روزه بگیرم

4- در کلاس های ریاضی آموزشگاه زمرد شرکت کردم تا آمادگی لازم برای کلاس پنجم را پیدا کنم. البته ناگفته نماند که چون در ماه رمضان بود و اغلب تا ساعت دو بیدار بودم دو سه روز آن را نتوانستم شرکت کنم که با تنبه هایی از جمله تبیعید به خانه مادر بزرگ ! جریمه شدم.

یک هفته به ماه رمضان یعنی سیزدهم تیرماه 92 عموی دومم(علی) که معلم علوم تجربی است ازدواج کرد. یک هفته سراسر شادی را پشت سر گذاشتیم. دعا می کنم که زندگی خوبی داشته باشند.